«ماهی سیاه کوچولو» به کارگردانی مجید اسماعیلی فیلمی است که در بهترین حالت، موضوع و داستان آن را می توان به عنوان یک فیلم کوتاه یا داستانی مینی مال پذیرفت. این فیلم که بر اساس داستانی به همین نام از صمد بهرنگی، با پس زمینه ای سیاسی- اجتماعی تولید شده است، در ارتباط با اعضای یک گروه چپ گرای مائویستی است که قرار است طبق برنامه ای مشخص به شهر آمل حمله کرده و آنجا را تحت کنترل خود در آورند. اما داستان هیچ وقت به این موضوع به طور مستقیم نمی پردازد و گرد سه شخصیت می چرخد که هر کدام با انگیزه ای متفاوت از هم با این جریان همراه شده اند.
فیلم بیش از هرچیز دیگری از نبود فیلمنامه ای منسجم ضربه خورده است، چراکه بازی بازیگران، منطق صحنه آرایی و هرچیز دیگری در فیلم هویت و معنای خود را از فیلمنامه می گیرد. فیلمنامه ای بدون هدف و نیاز دراماتیک، شخصیت هایی سر در گم و بلاتکلیف به وجود می آورد، خواه بازیگران آن بازیگران با سابقه و توانمندی باشند، خواه نابازیگرانی که تازه وارد سینما شده اند؛ در این حالت همه در مقابل فیلمنامه ای که عاری از شخصیت پردازی و درام است، در یک سطح هستند.
فیلمنامه ماهی سیاه کوچولو، تمام قواعد فیلمنامه کلاسیک را در هم می شکند، اما نه محض نوآوری و بدعتی برای حرف تازه در سینما، بلکه عدم آگاهی فیلمنامه نویس و حتی کارگردان از قواعد و اصول درام باعث این ساختار شکنی ناموفق شده است. فیلمنامه تا دقایق بی شماری از فیلم شکل نمی گیرد و با گذشت بیش از چهل دقیقه از فیلم، هنوز ماجرا و شخصیت اصلی فیلمنامه مشخص نیست. تنها تیپ هایی کلیشه ای و تقلیدی از سینمای فرمالیستی آمریکای دهه ۷۰ بر پرده دیده می شوند که همانند قهرمانان از ویتنام بازگشته، کم حرف، زخم خورده و خشن هستند، و تنها کاری که می کنند بدون هدف و سرگردان به دنبال یکدیگر در جنگل می دوند.
انگیزه شخصیت مریلا زارعی در نقش ماهی سیاه کوچولو تا انتهای فیلم در نمی آید، همچنین انگیزه ورود شخصیت هیزم شکن به این جریان مائویستی؛ که در این بین، قسم حضرت عباس خوردنش برای اثبات خود به دختر بسیجی نقاش، او را کاملا سردرگم و بی هدف نشان می دهد. دیگر شخصیت فیلم با بازی همایون ارشادی نیز، شخصیتی پر ابهام و راز آلود است که هیچگاه مشخص نمی شود انگیزه اش از این کارها چیست. روابط علی و معلولی شخصیت ها هیچکدام شکل منطقی و درستی به خود نمی گیرد. نه در هنگامی که شخصیت ها در تقابل و تخاصم هم بر می آیند و نه هنگامی که مدافع یک دیگر می شوند. در این میان دختر بسیجی نقاشی که معلوم نیست وسط این کارزار و پس از آتش سوزی پاسگاه از جان دیوار سوخته ای در آن خلوت وهم آور چه می خواهد، از همه بلاتکلیف تر است. جالب آن است که در نهایت سلاح تهدید و تصمیم به دست او می افتد. شخصیتی که سر و ته هیچ کدام از ماجراهای مطرح شده در فیلم نیست، حالا باید سرنوشت داستان و شخصیت های آن را مشخص کند!
فیلم نامه نویس حتی به وقایع مستندی که آن سال در آمل رخ داده نیز وفادار نیست و حقیقت ماجرا را فدای سلایق فرمالیستی و بی معنای خود کرده. مانند صحنه های پاییزی جنگل که قرار است یاد آور زمستان آن سال آمل با آن برف سنگینش باشد.حقایقی که در اسناد و گزارشات بجا مانده از حمله به آمل در آن سال ثبت شده است.
کارگردانی اثر نیز با نبود فیلمنامه ای هدف مند دچار گزافه گویی و حتی هزل گویی شده است، صحنه های تعقیب و گریز بدون منطق و بی انگیزه اند و از همین رو کششی در مخاطب ایجاد نمی کنند. کارگردان تنها خواسته تا با فضاسازی گنگ و مبهم در لوکیشن جنگل پاییزی و استفاده از موسیقی با ریتم تند و غیرمتعارف ایجاد تعلیق کند که با نبود علت دراماتیک در داستان کاملا بی معناست. با نبوده فیلمنامه در بستر دراماتیک اثر، کارگردانی بر روی همه چیز همچون فیلمبرداری بی هدف، بازی های تصنعی، لوکیشن های پرت و نامربوط و ... تأثیر گذاشته است.
شاید اگر فیلمنامه نویس همان چند خطی را که به عنوان پیش داستان بر روی پرده سینما نقش بست، دنبال می کرد و ادامه ماجرا را به صورت خطی و کلاسیک بر همان اساس پیش می برد، در کار خود موفق تر بود. چراکه اتفاقاتی اینچنین در بستر انقلاب و یا دفاع مقدس با پشتوانه ای عظیم از جریانات اجتماعی، سیاسی، فرهنگی و مذهبی، ناخودآگاه در خود کشش دراماتیک قوی دارند و می توانند مخاطب را در جذب حداقلی داستان با خود همراه کنند. تنها می ماند وجود یک قهرمان که باید بر روی شخصیت اصلی داستان تمرکز شود، همچنین یک انگیزه قوی و جریانی از مشکلات و موانع فزاینده که بر سر قهرمان و نیاز دراماتیکش ایجاد می شوند. این ها همان درس های ابتدایی درام پردازی است که فیلم از آن هیچ بهره ای نبرده و با وجود بسترها و فضای مناسب موضوعی، نتوانسته در پرداخت آن به سر منزل مقصود برسد. در حقیقت فرصت هایی اینچنینی شاید در فضای کم بودجه سینمای ما چه در بخش خصوصی و چه در بخش دولتی کمتر به وجود بیاید. پس باید با تأمل بیشتر و دقت در مرحله تحقیق و پژوهش و همچنین نگارش فیلمنامه، از قبل مشکلات داستان را در تولید و اکران پیش بینی کرد و آن ها را رفع نمود تا در اکران بتوان از حداکثر ظرفیت موضوعی فیلم به نفع دیده شدن آن و بازخوردهایی اجتماعی و سیاسی اش استفاده کرد.
موضوع حزب های سیاسی و فعالیت های آن ها در پیش و پس از انقلاب، سرشار از داستان های پر کشش و جذاب است که در عین حال از موضع گیری های متنوع اجتماعی و سیاسی نیز برای دارماتیزه کردن بیشتر روابط شخصیت ها می توان استفاده مضاعف کرد. اما در طول این سال ها می توان کمتر نمونه ای را بر شمرد که از لحاظ انتخاب ایده و موضوع به این قبیل موضوعات نزدیک شده باشد. در این میان، نمونه هایی که در سینما ورود کرده اند و توانسته اند فیلمی متوسط و رو به بالا را وارد اکران کنند از انگشت های یک دست هم کمتر هستند. پس در این اوضاع و بی رونقی موضوعات خاص و استراتژیک که می تواند حرف های زیادی برای گفتن داشته باشد، «ماهی سیاه کوچولو» یک غنیمت است. غنیمتی که شاید از لحاظ بار ارزش سینمایی و هنری نتواند جایگاه خاصی را پیدا کند، اما نشان از آن دارد که می توان همچنان به این دست موضوعات ورود پیدا کرد و آن ها را در مدیوم سینما بررسی و تحلیل کرد و مخاطب امروز را با آن ها در تعاملی مشترک قرار داد. فرصتی که با ماهی سیاه کوچولو هنوز تمام نشده و می توان آن را یک شروع بی رمق و خام دستانه بر شمرد. شروعی که می تواند فیلمسازان جوان دیگر را ترغیب کند تا فیلمی بر همین بستر اما کامل تر و جذاب تر برای سینمای سیاسی و اجتماعی کشور به ارمغان بیاورند.
ارسال نظر